نفسم پارسانفسم پارسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

♥ کلبه آموزشی سرگرمی پارسا ♥

قصه فیل کوچولو برای خواباندن کودک

1393/9/26 12:44
نویسنده : مامان پارسا
3,071 بازدید
اشتراک گذاری

قصه فیل کوچولو برای خواباندن کودک

بعضی از بچه ها موقع خواب دنبال هر بهانه ای برای فرار کردن از خواب می گردن و اصلا دل به خواب نمیدن! این قصه با آموزش چگونه خوابیدن، به شما کمک میکنه تا بچه رو بهتر برای خواب آماده کنید. پس با ما همراه باشید.

یکی بود یکی نبود، غیر از خدای خوب و مهربون، هیشکی نبود.
 
زیر گنبود کبود، یه شیر کوچولو بود. شیر کوچولو خیلی خسته شده بود ولی هر کاری می کرد نمی تونست بخوابه.
 
به خاطر همین رفت پیش دوستش فیل کوچولو و گفت:
 
-          سلام فیل کوچولو.
 
-           سلام شیر کوچولو.
 
-          من خیلی خوابم میاد ، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می کنم نمی تونم بخوابم، می تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟
 
-          خب برا اینکه خوابت ببره، باید بری خونتون و سرت رو بذاری روی بالشِت تا خوابت ببره.
 
شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و بخوابه.
 
رفت توی اتاقش و سرش رو گذاشت روی بالشتش، از این ور شد، از اون ور شد، ولی هر کاری کرد خوابش نبرد.
 
به خاطر همین از جاش بلند شد و رفت پیش دوستش زرافه کوچولو و بهش گفت:
 
-          سلام زرافه کوچولو.
 
-          سلام شیر کوچولو.
 
-          من خیلی خوابم میاد ، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می کنم نمی تونم بخوابم، می تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟
 
-          وقتی می خوای بخوابی، سرت رو میذاری روی بالش تا خوابت ببره؟
 
-          بله زرافه کوچولو، این کار رو کردم ولی خوابم نبرد.
 
-          خب ببینم، وقتی سرت رو گذاشتی روی بالش، چشاتو بسته بودی؟
 
-          نه.
 
-          خب اگه میخوای خوابت ببره باید چشاتو ببندی تا خوابت ببره.
 
شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد هم ازش خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و چشاش رو ببنده تا خوابش ببره.
 
این کار رو کرد ، ولی هر چی این ور شد و اون ور شد، خوابش نبرد.
 
از جاش بلند شد و رفت پیش دوستش خرسی کوچولو و گفت:
 
-          سلام خرسی کوچولو.
 
-          سلام شیر کوچولو.
 
-          من خیلی خوابم میاد ، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می کنم نمی تونم بخوابم، می تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟
 
-          بله دوست خوبم، ببینم برا اینکه خوابت ببره، سرت رو گذاشتی روی بالش؟
 
-          بله گذاشتم.
 
-          خب چشات رو هم بستی؟
 
-          بله بستم. ولی هر کاری کردم خوابم نبرد.
 
-          خب بگو ببینم، وقتی چشات رو بستی به خواب فکر کردی؟
 
-          نه، چه جوری باید به خواب فکر کنم؟
 
-          این کار خیلی راحته، کافیه که به این فکر کنی که الان داره خوابت می بره و همه ی دوستات هم الان خوابیدند. اینطوری خیلی زودتر خوابت می بره.
 
شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد هم خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و چشاش رو ببنده و به خواب فکر کنه تا خوابش ببره.
 
این کار رو کرد ، هی این ور شد و اون ور شد، ولی خوابش نبرد.
 
به خاطر همین از جاش پا شد و رفت پیش دوستش ببر کوچولو و بهش گفت:
 
-          سلام ببر کوچولو.
 
-          سلام شیر کوچولو. اع! چی شده، چرا اینقدر چشات قرمز شده؟
 
-          آخه من خیلی خوابم میاد ، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می کنم نمی تونم بخوابم، می تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟
 
-          بله، خب این کار، خیلی راحته. باید سرت رو بذاری روی بالش.
 
-          من این کار رو کردم ولی خوابم نبرد.
 
-          خب چشات رو بسته بودی؟
 
-          بله بسته بودم.
 
-          به خواب فکر کردی؟
 
-          بله، فقط به خواب فکر کردم و هی این ور شدم و اون ور شدم، ولی خوابم نبرد.
 
-          آهان! حالا فهمیدم چرا خوابت نمی بره، آخه وقتی می خوای بخوابی ، باید سرت رو بذاری روی بالش و چشات رو ببندی و به خواب فکر کنی و از جات تکون نخوری، اینطوری خیلی زود خوابت می بره. اگر هم از مامانت خواهش کنی که برات یه قصه و یه لالایی خوشگل بخونه، خیلی زودتر خوابت می بره.
 
شیر کوچولو خیلی خوشحال شده بود، آخه فهمید مشکل کارش از کجا بود و چرا خوابش نمی برد، آخه اون هی تکون می خورد و از جاش بلند میشد، به خاطر همین بود که خوابش نمی برد. از دوستش خیلی تشکر کرد و بعد هم خداحافظی کرد و رفت خونشون و برا مامانش همه ی ماجرا رو تعریف کرد. بعد هم به مامانش گفت:
 
-          مامان جونم!  من دارم میرم توی اتاقم تا سرم رو بذارم روی بالشم و چشام رو ببندم و به خواب فکر کنم و تکون نخورم تا خوابم ببرم. میشه ازتون خواهش کنم که برام یه قصه و لالایی بخونی تا زودتر خوابم ببره؟
 
-          بله! شیر کوچولوی ناز من! حتما این کار رو می کنم.
 
بعد هم شیر کوچولو رفت توی اتاقش، سرش رو گذاشت روی بالشش و چشاش رو بست و به خواب فکر کرد، به اینکه الان خوابش می بره، به اینکه الان دوستاش همه خوابن و سرشون رو گذاشتن روی بالششون و چشاشون رو هم بستند . شیر کوچولو تکون نخورد و از جاش بلند نشد و مامانش هم براش قصه ی شیرکوچولو رو تعریف کرد و بعد گفت:
 
لالا لالا گل.....
 
ادامه ی ماجرا میشه همون لالایی و یا زمزمه هایی که بچه ها بهشون عادت دارند تا باهاشون زودتر خوابشون ببره. 
 
نکته: این تکرارهایی که توی داستان آورده شده برای آزار نیست که! این تکرارها توی خواب رفتن زودترشون موثره، پس با صبوری همه اش رو تکرار کنید.
 
 
 
پسندها (3)

نظرات (1)

مامان نی نی
13 دی 93 9:50
سلام، چه وبلاگ نازی دارید . یه خواهشی ازتون دارم پسرم جشنواره عکس شرکت کرده، برای حمایت از اون لطفا عدد 88 رو به شماره 1000891010 پیامک کنید، پیشاپیش از لطفتون ممنونم.